خانه ی ادب

وبلاگی برای دوستان نویسنده وشاعر

خانه ی ادب

وبلاگی برای دوستان نویسنده وشاعر

خانه ی ادب

وبلاگی برای دوستان نویسنده وشاعر و هر صاحب قلمی
از دوستان عزیزم می خواهم تا اگر مطلبی دارند به ایمیل بنده بفرستند تا به نام خودشان ثبت کنم.
منتظر شما هستم.

پربیننده ترین مطالب
نویسندگان
پیوندهای روزانه

۴۳۴ مطلب توسط «امیرمحمد اسماعیلی» ثبت شده است

۱۳
اسفند
۹۳

  • امیرمحمد اسماعیلی
۱۳
اسفند
۹۳

شهسواری به دوستش گفت: بیا به کوهی که خدا آنجا زندگی می کند برویم.میخواهم ثابت کنم که او
فقط بلد است به ما دستور بدهد، وهیچ کاری برای خلاص کردن ما از زیر بار مشقات نمی کند
دیگری گفت:موافقم .اما من برای ثابت کردن ایمانم می آیم
وقتی به قله رسید ند ، شب شده بود. در تاریکی صدایی شنیدند:سنگهای اطرافتان را بار اسبانتان کنید وآنها 
را پایین ببرید
شهسوار اولی گفت: می بینی؟ بعد از چنین صعودی ،از ما می خواهد که بار سنگین تری را حمل کنیم.محال است که اطاعت کنم
دیگری به دستور عمل کرد. وقتی به دامنه کوه رسید، هنگام طلوع بود و انوار خورشید، سنگهایی را که شهسوار مومن با خود آورده بود،روشن کرد. آنها خالص ترین الماس ها بودند.

                               

  • امیرمحمد اسماعیلی
۱۲
اسفند
۹۳

  • امیرمحمد اسماعیلی
۱۱
اسفند
۹۳

شاگردی که سالهای متمادی، نزد استادی آموزش دیده بود، روزی به استاد خود گفت:
تردید دارم که بتوانم روزی به روشنایی معنوی برسم، زیرا هیچ تغییر خاصی را، در درون خود، احساس نمی کنم؟
استاد به او گفت: روشنایی معنوی ، مانند طلوع خورشید است، در تاریکی شب می نشینی و جز انتظار کشیدن  برای طلوع خورشید، کاری از دستِ تو، بر نمی آید. و شب هم چه کوتاه و چه بلند؛  بالاخره خورشید طلوع خواهد کرد.
شاگرد پرسید: پس اگر خورشید در هر صورت طلوع خواهد کرد، پس این همه تمریناتِ سختِ معنوی به چه کار می آید؟
استاد گفت: انجام این تمرینات، تو را قوی وآماده میکند، تا هنگامِ طلوع خورشید،بتوانی " بیــدار" باشی..!

                                      

  • امیرمحمد اسماعیلی
۱۱
اسفند
۹۳

  • امیرمحمد اسماعیلی
۱۱
اسفند
۹۳

                  

  • امیرمحمد اسماعیلی
۱۱
اسفند
۹۳

تصویری از طبیعت زیبا و بهاری شهر تفرش...

  • امیرمحمد اسماعیلی
۱۰
اسفند
۹۳

نان فریز شده را از نایلون در‌ می آورم و توی تستر می گذارم، صدای مادربزرگ توی سرم می‌پیچد که « نون یخ زده که نون نیست ننه» همسر با دست و صورت خیس دنبال دستمال می‌گردد، بلند می‌گویم: لااقل روز جمعه‌ای رو «نون داغ» می گرفتی! جعبه دستمال را که بچه ها پشت تلوزیون گذاشته‌اند، پیدا میکند و می‌گوید: «زنهای مردم صبح جمعه به شوهراشون میگن بگیر بخواب، خسته‌ای، کوفته‌ای، هفت روز هفته رو دویدی» علی می‌گوید: مامان به مریم بگو اول من برم دستشویی! حالت گریه می‌گیرد و با صدای نازک داد می زند: «تنده آخه» رو می کنم به مریم که چسبیده به در دستشویی: «بذار اول علی بره»

همسر می گوید: چه فرقی میکنه، تستر خریدم که نون رو داغ کنه دیگه.

میگویم: ننه خدا بیامرز میگفت: نون یخ زده نون نیست.

میگوید: ننه خدابیامرزت مرغ و خروس هم داشت، صبح تا صبح هم شیر گاو می‌دوشید.

میگویم: نه که خانواده تو همه دکتر و مهندس بودن

میگوید: چه ربطی داره؟ من دارم یه چیز دیگه می گم

  • امیرمحمد اسماعیلی
۱۰
اسفند
۹۳

  • امیرمحمد اسماعیلی
۱۰
اسفند
۹۳

  • امیرمحمد اسماعیلی