- ۰ نظر
- ۰۹ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۲۶
شاعری از جنس آزادی
نیم قرن از سکوت فروغ می گذرد. شاعری که در آزادی دمید و خیلی زود ، خاموش شد.
فروغ الزمان فرخزاد، در زمستان 1313ه.ش در خانواده ای تفرشی چشم به جهان گشود. تنها 17 سال داشت که حاصل ذوق شاعرانه اش را در مجموعه ی اسیر به چاپ رساند. چهار سال بعد، مجموعه ی عاشقانه ی دیوار را سرود و سرانجام با مجموعه ی عصیان مدتی با دنیای شاعری خداحافظی کرد.
سال بعد، آشنایی با ابراهیم گلستان، فصلی نو در زندگانی او گشود و فروغ را به عرصه سینما کشاند.
پس از مدتی دوری با دنیای شعر، بار دیگر با مجموعه های تولدی دیگر و ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد نظر همگان، حتی منتقدانش را به سمت خود جلب کرد.
متن شعر: | خبریست نو رسیده تو مگر خبر نداری؟ جگر حسود خون شد تو مگر جگر نداری؟ قمریست رو نموده پرنور بر گشوده دل وچشم وام بستان ز کسی اگر نداری عجب از کمان پنهان شب وروز تیر پران بسپارجان به تیرش چه کنی سپر نداری مس هستیت چو موسی نه زکیمیاش زر شد؟ چه غمست اگرچو قارون به جوال زر نداری؟ به درون توست مصری که تویی شکر ستانش چه غم است اگر زبیرون مدد شکر نداری؟! شده ای غلام صورت به مثال بت پرستان تو چو یوسفی ولیکن به درون نظر نداری به خدا جمال خود را چو در آیینه ببینی بت خویش هم تو باشی به کسی نظر نداری خردا نه ظالمی تو که ورا چو ماه گویی؟ زچه رویش ماه گویی تو مگر بصر نداری؟ سر توست چون چراغی بگرفته شش فتیله همه شش زچیست روشن اگر آن شرر نداری؟ |
شاعر: | غزلی از مولانا |
شان نزول: | این حکایت بشنو از صاحب بیان در طریق و عادت قزوینیان بر تن و دست و کتف ها بی گزند از سر سوزن کبودی ها زنند سوی دلاکی بشد قزوینی ای که کبودم زن ، بکن شیرینی ای گفت : چه صورت زنم ای پهلوان ؟ گفت : برزن صورت شیر ژیان طالعم شیر است و نقش شیر زن جهد کن رنگ کبودی سیر زن گفت : بر چه موضعت صورت زنم ؟ گفت بر شانه زن آن رقم صنم تا شود پشتم قوی در رزم و بزم با چنین شیر ژیان در عزم و حزم چون که او سوزن فرو بردن گرفت درد آن بر شانگه مسکن گرفت پهلوان در ناله آمد کای سنی مرمراکشتی ،چه صورت میزنی ؟ ( سنی = بلند مرتبه و رفیع ) گفت : آخر شیر فرمودی مرا گفت : از چه اندام کردی ابتدا ؟ گفت : از دمگاه آغازیده ام گفت : دم بگذار، ای دو دیده ام از دم و دمگاه شیرم دم گرفت دمگه او دمگهم ، محکم گرفت شیر بی دم باش ، گو ای شیر ساز که دلم سستی گرفت از زخم گاز جانب دیگر گرفت آن شخص ،زخم بی محابا ، بی مواسا ، بی ز رحم ( مواسا = یاری دادن ) بانگ زد او کاین چه اندامست ازو گفت : این گوش است ای مرد نکو گفت : تا گوشش نباشد ای حکیم گوش را بگذار و کوته کن گلیم ( کوته کردن گلیم = مختصر کردن ) جانب دیگر خلش آغاز کرد باز قزوینی فغان را ساز کرد کاین سوم جانب چه اندام است نیز گفت : اینست اشکم شیر ،ای عزیز گفت : تا اشکم نباشد شیر را چه شکم باید نگار سیر را ؟ خیره شد دلاک و بس حیران بماند تا بدیر انگشت در دندان بماند بر زمین زد سوزن آن دم اوستاد گفت : در عالم کسی را این فتاد؟ شیر بی دم و سر و اشکم که دید ؟ این چنین شیری خدا خود نافرید . |
منبع: | مثنوی ، دفتر اول - داستانهای امثال دکتر حسن ذوالفقاری |
شان نزول: | گاهی اتفاق می افتد که آدمی برای جلوگیری از خطری عظیم و یا زیانبخش به هر دری می زند و از اقدام به هر عملی برای حصول مقصودش کوتاهی نمی کند.اما بعد متوجه می شود که دیر شده است و به اصطلاح کار از کار گذشته است. |
زبان اصلی: | فارسی |
ترجمه فارسی: | بهترین دارو هم بعد از مرگ کمکی نمی کند. |