خبریست نو رسیده تو مگر خبر نداری؟
شنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۴، ۰۶:۴۰ ب.ظ
متن شعر: | خبریست نو رسیده تو مگر خبر نداری؟ جگر حسود خون شد تو مگر جگر نداری؟ قمریست رو نموده پرنور بر گشوده دل وچشم وام بستان ز کسی اگر نداری عجب از کمان پنهان شب وروز تیر پران بسپارجان به تیرش چه کنی سپر نداری مس هستیت چو موسی نه زکیمیاش زر شد؟ چه غمست اگرچو قارون به جوال زر نداری؟ به درون توست مصری که تویی شکر ستانش چه غم است اگر زبیرون مدد شکر نداری؟! شده ای غلام صورت به مثال بت پرستان تو چو یوسفی ولیکن به درون نظر نداری به خدا جمال خود را چو در آیینه ببینی بت خویش هم تو باشی به کسی نظر نداری خردا نه ظالمی تو که ورا چو ماه گویی؟ زچه رویش ماه گویی تو مگر بصر نداری؟ سر توست چون چراغی بگرفته شش فتیله همه شش زچیست روشن اگر آن شرر نداری؟ |
شاعر: | غزلی از مولانا |
- ۹۴/۰۱/۰۸