۰۶
ارديبهشت
۹۴
- ۰ نظر
- ۰۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۴۰
شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع وگریه و زاری و طلب بخشایش از خداوند بود..، در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می کند ! استاد پرسید : برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟ شاگرد گفت : برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم، و برخورداری از لطف خداوند! استاد گفت : سوالی می پرسم ، پاسخ ده؟ شاگرد گفت : با کمال میل؛ استاد. استاد گفت : اگر مرغی را، پروش دهی ، هدف تو از پرورش آن چیست؟ شاگرد گفت: خوب معلوم است استاد؛ برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم . استاد گفت: اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی شد؟ شاگردگفت: خوب راستش نه...! راستش نمی توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ، برای خود، تصور کنم! استاد گفت: حال اگر این مرغ ، برایت تخم طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را، خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟! شاگرد گفت : نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخمها، برایم مهمتر و با ارزش تر ، خواهند بود! استاد گفت : پس تو نیز؛ برای خداوند چنین باش. همیشه تلاش کن، تا با ارزش تر از جسم و ذهن وگوشت و استخوانت گردی. تلاش کن تا آنقدر برای انسانها، هستی وکائنات خداوند، با ارزش شوی تا موردِ توجه، لطف و رحمتِ او، قرار گیری. خداوند از تو گریه و زاری نمی خواهد، او، از تو رشد، تعالی، کمال و با ارزش شدن را میخواهد و می پذیرد. « نه ابراز ناراحتی و گریه و زاری را.....!!!» |
متن شعر: | آه اگر آزادی سرودی می خواند کوچک همچون گلوگاه پرنده ای هیچ کجا دیواری فرو ریخته برجای نمی ماند سالیان بسیاری نمی بایست دریافتی را... که هر ویرانه نشان از غیاب انسانی است ... |
شاعر: | شاملو |