خانه ی ادب

وبلاگی برای دوستان نویسنده وشاعر

خانه ی ادب

وبلاگی برای دوستان نویسنده وشاعر

خانه ی ادب

وبلاگی برای دوستان نویسنده وشاعر و هر صاحب قلمی
از دوستان عزیزم می خواهم تا اگر مطلبی دارند به ایمیل بنده بفرستند تا به نام خودشان ثبت کنم.
منتظر شما هستم.

پربیننده ترین مطالب
نویسندگان
پیوندهای روزانه
۰۴
اسفند
۹۳
مردی در حال مرگ بود. وقتی که متوجه مرگش شد خدا را با جعبه ای در دست دید.

خدا: «وقت رفتنه!»
مرد: «به این زودی؟ من نقشه‌های زیادی داشتم!»

خدا: «متأسفم، ولی وقت رفتنه.»
مرد: «در جعبه‌ات چی دارید؟»

خدا: «متعلقات تو را.»
مرد: «متعلقات من؟ یعنی همه چیزهای من؛ لباسهام، پولهام و ...»
  • امیرمحمد اسماعیلی
۰۳
اسفند
۹۳

  • امیرمحمد اسماعیلی
۰۳
اسفند
۹۳

  • امیرمحمد اسماعیلی
۰۳
اسفند
۹۳

  • امیرمحمد اسماعیلی
۰۳
اسفند
۹۳

  • امیرمحمد اسماعیلی
۰۳
اسفند
۹۳
ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﮒ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: «ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﺗﻮﺳﺖ!»
ﻣﺮﺩ: «ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻧﯿﺴﺘﻢ.»
ﻣﺮﮒ: «ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺳﻢ ﺗﻮ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻧﻔﺮ ﺩﺭ ﻟﯿﺴﺖ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ.»
ﻣﺮﺩ: «ﺧﻮﺏ، ﭘﺲ ﺑﯿﺎ ﺑﺸﯿﻦ ﺗﺎ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻗﻬﻮﻩ‌ﺍﯼ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ.»
  • امیرمحمد اسماعیلی
۰۲
اسفند
۹۳

                     

  • امیرمحمد اسماعیلی
۰۲
اسفند
۹۳

  • امیرمحمد اسماعیلی
۰۲
اسفند
۹۳
یک روز گرم، شاخه‌ای مغرورانه و با تمام قدرت خودش را تکاند و به دنبال آن، برگ‌های ضعیف و کم طاقت جدا شدند و آرام بر روی زمین افتادند.
شاخه چندین بار این کار را ددمنشانه و با غرور خاصی تکرار کرد تا اینکه تمام برگ ها جدا شدند و شاخه از کارش بسیار لذت می‌برد.
برگی سبز و درشت و زیبا به انتهای شاخه محکم چسبیده بود و همچنان در مقابل افتادن مقاومت می‌کرد. باغبان تبر به دست، داخل باغ در حال گشت و گذار بود
  • امیرمحمد اسماعیلی
۰۲
اسفند
۹۳

  • امیرمحمد اسماعیلی