- ۰ نظر
- ۱۲ اسفند ۹۳ ، ۱۱:۵۴
شاگردی که سالهای متمادی، نزد استادی آموزش دیده بود، روزی به استاد خود گفت:
تردید دارم که بتوانم روزی به روشنایی معنوی برسم، زیرا هیچ تغییر خاصی را، در درون خود، احساس نمی کنم؟
استاد به او گفت: روشنایی معنوی ، مانند طلوع خورشید است، در تاریکی شب می نشینی و جز انتظار کشیدن برای طلوع خورشید، کاری از دستِ تو، بر نمی آید. و شب هم چه کوتاه و چه بلند؛ بالاخره خورشید طلوع خواهد کرد.
شاگرد پرسید: پس اگر خورشید در هر صورت طلوع خواهد کرد، پس این همه تمریناتِ سختِ معنوی به چه کار می آید؟
استاد گفت: انجام این تمرینات، تو را قوی وآماده میکند، تا هنگامِ طلوع خورشید،بتوانی " بیــدار" باشی..!
نان فریز شده را از نایلون در می آورم و توی تستر می گذارم، صدای مادربزرگ توی سرم میپیچد که « نون یخ زده که نون نیست ننه» همسر با دست و صورت خیس دنبال دستمال میگردد، بلند میگویم: لااقل روز جمعهای رو «نون داغ» می گرفتی! جعبه دستمال را که بچه ها پشت تلوزیون گذاشتهاند، پیدا میکند و میگوید: «زنهای مردم صبح جمعه به شوهراشون میگن بگیر بخواب، خستهای، کوفتهای، هفت روز هفته رو دویدی» علی میگوید: مامان به مریم بگو اول من برم دستشویی! حالت گریه میگیرد و با صدای نازک داد می زند: «تنده آخه» رو می کنم به مریم که چسبیده به در دستشویی: «بذار اول علی بره»
همسر می گوید: چه فرقی میکنه، تستر خریدم که نون رو داغ کنه دیگه.
میگویم: ننه خدا بیامرز میگفت: نون یخ زده نون نیست.
میگوید: ننه خدابیامرزت مرغ و خروس هم داشت، صبح تا صبح هم شیر گاو میدوشید.
میگویم: نه که خانواده تو همه دکتر و مهندس بودن
میگوید: چه ربطی داره؟ من دارم یه چیز دیگه می گم
دخترک تازه از هنرستان برگشته, لم داده به پایه ی مبل و پاهایش را دراز کرده , تند تند غذا می خورد و همان طور با دهان پر حرف می زد.
دارد از دوستش که دماغش را عمل کرده تعریف می کند ؛
- " مامان؛ باید کیانا را ببینی ، یک دماغی ساخته عینهو نیکول کیدمن ،فکر کنم لبهایش را هم " چیز " تزریق کرده باشد"
خیره می شود به فرش ، سعی می کند اسم " چیز " را به خاطر بیاورد .
یادش نمی آید و تند ادامه می دهد :
" مامان ؛ لبهایش، خود آنجلینا جولی "
مادر قیافه اش را در هم می کشد ؛ - حالا مگر لبهای این جولی، خیلی قشنگ است؟!
دخترک انگار که حرف مادر را نشنیده باشد دوباره شروع می کند .