ایمان واقعی
جمعه, ۱۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۴:۳۲ ق.ظ
دیگری گفت : موافقم . اما من برای ثابت کردن ایمانم می آیم .
وقتی به قله رسید ند ، شب شده بود . در تاریکی صدایی شنیدند :
" سنگهای اطرافتان را بار اسبانتان کنید و آنها را پایین ببرید"
شهسوار اولی گفت : می بینی ؟ بعد از چنین صعودی ، از ما می خواهد که بار سنگین تری را حمل کنیم . محال است که اطاعت کنم…
دیگری به دستور عمل کرد .
وقتی به دامنه کوه رسید، هنگام طلوع بود و انوار خورشید، سنگهایی را که شهسوار مومن با خود آورده بود،روشن کرد. آنها خالص ترین الماس ها بودند.
در پی اثبات هرچیزی که باشی ،
همان را در زندگی،تجربه خواهی کرد
- ۹۴/۰۴/۱۲