سرلوحهی شصت و چهارم: دیگرگونه شیری...
1
عرب شیر را به هیبتهای گونهگون دیده است. وهمِ صحرا درندهگان بیشماری را بر چشمان خاکآلودهی بادیهنشینان پدیدار کرده است. شیر را گفته است: اسد، که چشمها نه در بیابان که در آسمان نیز ورا دنبال کرده است. حیدر، صفدر، غضنفر که شیرِ بیشهگی گفتهاندش، قسوره، لیث که درندهاش گفتند، حارث، دلهاث که جری گفتهاندش، ضیغم، هزبر که شاید معرب هژبر باشد.
و میانِ این همه شیر، از شیری نام برده است که همهی شیران از او میگریزند و ادق و اصح این است که جملهی درندهگان به واسطهی هیبت و خشمی که در چشمِ اوست، از او دوری میکنند... عباس!
و ماهِ آسمانها را در زمین عباس مینامیدند...
2 ملعون ملاعین را لعنت میکند: “نفرینتان باد! دیگر از چه میهراسید؟ آیا او را دستی است در بدن که از ضربت شمشیرش میگریزید؟ چرا کار تمام نمیشود...” کسانی به پاسخِ ابنِ سعد بر میآیند. - در نگاهش چیزی هست، جراتکش. ما را جگری نیست تا به سمتش حمله بریم. و عرب میانِ این همه شیر، از شیری نام برده است که همهی وحوش از او میگریزند و ادق و اصح این است که جملهی درندهگان به واسطهی هیبت و خشمی که در چشمِ اوست، از او دوری میکنند... ابنِ سعد، نفرین را به آفرین بدل میکند و حوالتِ صلتی به حرمله بن کاهل که دو زانو نشسته است و نشانه میرود. کماندار هماره برای بهتر نشانه رفتن به هدف نزدیک میشود، اما اینبار پساپس عقب میرود. - ابنِ سعد! حالا که نمیتوانم به نگاهش چشم بدوزم، چونان به تیرش بدوزم؟
3 العین بالعین... و این است قصاص چشمِ خونریزی که عمری از آن تیر محبت بر چشمِ دلِ بنیهاشم نشسته بود... |
کتابستان اراک