خانه ی ادب

وبلاگی برای دوستان نویسنده وشاعر

خانه ی ادب

وبلاگی برای دوستان نویسنده وشاعر

خانه ی ادب

وبلاگی برای دوستان نویسنده وشاعر و هر صاحب قلمی
از دوستان عزیزم می خواهم تا اگر مطلبی دارند به ایمیل بنده بفرستند تا به نام خودشان ثبت کنم.
منتظر شما هستم.

پربیننده ترین مطالب
نویسندگان
پیوندهای روزانه

رحمتی برای همه ی جهان...

چهارشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۳، ۱۱:۲۰ ب.ظ

آخرین خورشید از نسل ابراهیم خلیل، در دوازدهمین روز ربیع الاول به دنیا آمد.پدر بزرگش،عبدالمطلب،اسم او را محمد گذاشت.یعنی ستایش شده ی آسمان ها و زمین.

در آن روز ها، برای شیردهی به کودکان زنانی به نام دایه وجود داشتند.ولی ازآنجایی که محمد یتیم بود،دایه ها هم از پذیرفتن او خودداری می کردند.در این میان تنها زنی از قبیله بنی سعد محمد را قبول کرد.اسم او حلیمه بود.

اما خانواده ی حلیمه آنقدر فقیر بودند که حتی گوسفندانشان هم  شب ها را بی غذا به صبح می رساندند.اما با آمدن آن طفل مبارک، خانه ی حلیمه پر از برکت و رحمت شد.محمد دو سال در بنی سعد زندگی کرد و در این مدت، روز به روز بر پاکی وجودش افزوده می گشت.روز های خوشی را در صحرا گذراند و در سکوت انسان ساز صحرا چون سایر انبیا، روحش را پرورش داد.وقت فراق نزدیک شده بود و  حلیمه مجبور بود با اندوه فراوان جدایی فرزند آسمان را به جان بخرد و او را به مادرش،آمنه برگرداند. زندگی جدید محمد در مکه آغاز  می شود.

شش سال بیشتر نداشت که مادر مهربان و دلسوزش نقاب در خاک کشید و محمد را در این جهان تنها تر کرد و رفت.

حالاپدربزرگش،مسئولیت نگهداری از او را برعهده گرفت.هنوز داغ مادر برای محمد آرام نشده بود که عبدالمطلب هم او را تنها گذاشت تا ابوطالب میزبان این روح آسمانی باشد.

رسول مهربانی زندگی سختی و پر مشقتی را پشت سر می گذاشت.خداوند می خواست ناجی آسمانها و زمین با تحمل مشقت ها، خودش را برای سختی های یک مکتب متعالی آماده کند.او در این راه عزیزانش را ازدست داده بود و تنها سکوت زخم هایش را اتیام می بخشید.

رسول آفتاب به جوانی رسیده بوداما بر خلاف مردمان زمانه اش و به لطف خداوند بزرگ، از عادات و رسوم آنها مثل بت پرستی،شراب خواری و کارهای زشت و ناپسند در امان مانده بود.مردم قریش او را با صفت های نیکوی زیادی مثل خوش رفتاری، راستگویی، حیا و امانت داری می شناختند به همین خاطر او را محمد امین نامیدند.محمد امانت دار...

هنگامی که به بیست و پنج سالگی رسید با خدیجه سلام الله علیها که چهل ساله بود، ازدواج کرد.خدیجه،از بزرگان قریش و برترینِ زنان پیامبر بود.محمد خود این را گفته است.

او یکی از تاجران ثروتمند قریش بود.محمد مدت ها بود که با پشنهاد ابوطالب،در کاروان تجاری خدیجه کار می کرد.بعد از اینکه  کاردانی و امانت داریش برای بانو خدیجه ثابت شد از او درخواست ازدواج کرد.

او نه تنها این افتخار را پیدا کرد که اولین زن پامبر باشد بلکه خداوند، چشمه ی جوشان کوثر را به آندو هدیه کرد.

افتخاری دیگر برای رحمت عالمیان در سی و پنج ساله از زندگیش بود.

قبیله های قریش برای بازسازی کعبه دور هم جمع شدند.بازسازی کعبه نزدیک اتمام رسید. در این هنگام،سران قریش  در قراردادن حجرالاسود با یکدیگر درگیر شدند.زیرا هر قبیله ای می خواست که افتخار قراردادن این سنگ بهشتی به او برسد.

پس از مدتی شعله های خشم و غضب میان آنها زبانه کشید.این اوضاع چند روزی ادامه داشت تا اینکه توافق کردند، اولین کسی که وارد مسجد الحرام شود بین آنها داوری کند.در این زمان، رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم وارد مسجد شد.وقتی او را دیدند همگی فریاد زدند:

محمد امین...او محمد امین است...ما موافقیم...حقیقتا که او راستگو ترین مردم است...

ابتدا در پیشگاه خدا به نیایش پرداخت. عبایش را بیرون آورد و حجر الاسود را درون آن نهاد.سپس از هر قبیله خواست تا یک سر عبا را بگیرد و بالا بکشد تا آن سنگ را در محل خودش قرار دهند.بعد با دستان مبارکش سنگ را از روی عبا برداشت و در مکانش قرار داد.

***

 

اکنون پامبر چهل ساله است.پرتو های زعفرانی خورشید سحرگاهی از یک سعادت و بیداری جهانی خبر می دهد. به سوی کو های بیرون مکه راه افتاده است.از اینجا خانه های شهر دیگر پیدا نیستند.در این راه آشنا، سنگ ها و درخت ها،همراهش، خداوند را تسبیح می کنند و بلند بلند به او سلام و درود می فرستند.

مدت هاست که بیشتر زمانش را در غار حرا با خود خلوت می کند.حتی  سنگ های کوه نور با صدای رمز آلود او خو گرفته اند.

در ماه مبارک خدا یک میهمان ویژه در راه زمین است.او جبرییل فرشته ی وحی الهی است که بر محمد نازل شده است:

-بخوان...

-نمی توانم بخوانم...

-بخوان ای محمد...

-نمی توانم بخوانم...

-به نام پروردگار بزرگت، بخوان...

در این هنگام آیات ابتدایی سوره علق بر قلب پاکش نازل شد...

محمد به اندازه ی قلب واسعش پیام الهی را دریافت کرده بود.در میان مردان این علی بن ابی طالب بود که برای اولین مرد دعوت او را پذیرفت.پسر عمو پیامبر بود که در خانه اش رشد یافت و همه ی مراحل کمال را پیمود. در میان زنان، خدیجه کبری شایستگی اولین زن مومن را یافت.او همان مادر مومنان است.

حال وقت آن رسیده بود که دعوتش را آغاز کند.دستور یافت تا برای سه سال تبلیغ خود را بصورت مخفی بیان دارد تا اولین شاگردان مکتب اسلام را برای طوفان های پیش رو بپرورد.

بعد از سه سال نوبت آن رسید تا دعوت به اسلام علنی شود.این کار از نزدیکان، آغاز شد.بعد روح ملکوتی خود را به بلندای کوه صفا رساند و بر روح های تاریک شده فریاد زد:

ای مردم...من بشارت دهنده و هشدار دهنده ی خداوند یکتا در میان شما هستم.به خداوند یکتا و روز رستاخیز ایمان آورید.خداوند را به یگانگی یاد کنید....

بعد از نخستین دعوت آشکار دشمنی های قریش هم شروع شد.آنها رسول مهربانی ها را آزار و اذیت می کردند، به او ناسزا می گفتند.یکبار او را جادوگر و باری دیگر او را دروغگو یا پریشان می گفتند.بر سرش زباله می ریختند و بر جسمش، سنگ و کلوخ می زدند . در راه دشمنی و مسخره کردن از هیچ کاری فرو گذار نکردند.

مدت ها گذشت و اذیت و آزار کفار قریش بر پیامبر گرامی ما و یاران آن بزرگوار نه تنها کم نشد بلکه روز به روز بر آن افزوده گشت تا اینکه پامبر خاتم روزی به تعدادی از یاران خود دستور دادند تا به سرزمین حبشه هجرت کنند.زیرا در آن سرزمین پادشاهی عادل به نام نجاشی حکومت می کرد....

ادامه دارد....

  • امیرمحمد اسماعیلی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی